دیشب قضیه ی الی کلن بهم ریخت همه چی خراب شد

سلام...من بازم اومدم...یه خبر دیروز بالاخره گوشیمو عوض کردم این گوشی جدیدمو خیلی دوس میدارم.....دیشبم خوب بود ولی انگار بباید فکرایی که تو سرمه رو بیرون کنم چون فک نمیکنم چیزی که من میخوام اتفاق بیفته...تکلیفم هنوز با خودمم روشن نشده...وقتی نمیبینمش خیلی بش فک نمیکنم ولی هربار میبینمش اونشب تا صب خوابشو میبینم...این که مطمئنا اسمش عشق و دوس داشتن و اینا نیس...نمیدونم دیگه...هرچی که هس ارزش اینکه فکرمو مشغول کنه نداره...رمه گوشیمم پیدا نمیشه...یعنی پیدا شده ها ولی هر کاری میکنم نمیتونم از اونجایی که گیر کرده بیارمش بیرون آخه افتاده بین دشک مبل راحتیا...یکشنبه عقده الیه ولی فم نمیکنم ما به خاطر اینکه هنوز چهلم نیومده بریم...الان نصف ریاضی رو خوندم ...خیلی ناراحتم که اون اس ام اسارو که اون  که نمیدونم کی بود برام فرستاده بود پرید...خیلی رو مخمه که بدونم کی بوده...یعنی اونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟واقعن گیج شدم...دیروز برای تولد ن...ن هم کادو خریدم یه تاب خوشگل امیدوارم اندازش باشه...دیگه خسته شدم میرم یه کم رمان بخونم...فعلن

13:44

سلام دفتر خاطرات عزیزم...تولدت مبارک ...امیدوارم همیشه اتفاق های خوب و چیزایی که دوس دارم اتفاق بیفته رو بنویسم.....خودت که بهتر میدونی تو اولین دفتر خاطرات رسمیه من هستی...البته تا حالا شده جوگیر بشم و دوسه تا دفتر رو خراب کنم و بیشتر از بیست روز توش ننوشته باشم ولی سعی میکنم تو همیشه باهام باشی....خیلی دوست دارم....نمیخوام هرروز بهت سر بزنم ولی شک نکن اگه اتفاق خاصی بیفته هرجوری شده میبینمت....الان میخوام برم کلاس بدمین....امروز باید هم درس بخونم هم مهمونی برم پس فک نمیکنم تا فردا ببینمت...دعا کن امشب اونجوری که میخوام پیش بره

میبینمت

10:14